این سوره را دو نام گفته‏اند: یکى حم السجده، دیگر سورة المصابیح.


سه هزار و سیصد و پنجاه حرف است و هفتصد و نود و شش کلمت و پنجاه و چهار آیت جمله به مکه فرو آمد و در مکیات شمرند باتفاق مفسران. و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر یک آیت: و لا تسْتوی الْحسنة و لا السیئة ادْفعْ بالتی هی أحْسن بآیت سیف منسوخ است.


بسْم الله الرحْمن الرحیم حم، تنْزیل من الرحْمن الرحیم اى هذه الحروف تنزیل من الرحمن الرحیم نزل بها جبرئیل من عند الله. میگوید: این حروف تهجى که حا و میم از ان جمله است، فرو فرستاده رحمن است، چنانک کودک را گویى: چه مى‏آموزى یا گویى در لوح چه نبشته‏اى؟ گوید: الف و با، نه خود این دو حروف خواهد که جمله حروف تهجى خواهد. این همچنانست که جبرئیل از آسمان فرو آورد و بر محمد خواند صلوات الله و سلامه علیه، تا دانایان را معلوم شود که کلام خداوند جل جلاله بى‏حرف و صوت نیست، چنانک قرآن کلام اوست ناآفریده حروف در قرآن و غیر قرآن کلام اوست ناآفریده.


اشعریان گفتند: حروف در قرآن و غیر قرآن آفریده است، و گفتند: کلام خداوند معنى است قائم بذات او بى‏حرف و بى‏صوت، و این عقیده اهل سنت و اصحاب حدیث نیست، و اهل سنت را بر ایشان از آیات و اخبار دلیلهاى روشن است، منها قوله تعالى: و إنْ أحد من الْمشْرکین اسْتجارک فأجرْه حتى یسْمع کلام الله میگوید: اگر از مشرکان کسى خواهد که با پناه و زینهار تو آید او را با پناه و زینهار خودگیر تا کلام حق بشنود. خلاف نیست که آنچه مى‏شنود حرف و صوت است نه آن معنى که بذات بارى قائم است که آن را مسموع نگویند، عرب معنى را فهم گوید و کلام را سماع، یقال: سمعت الکلام و فهمت المعنى، و لا یقال: سمعت المعنى. حاصل سخن آنست که رب العزة کلام خود را مسموع گفت، و مسموع جز حرف و صوت نیست، دلیل شد که در کلام خداوند هم حرف است و هم صوت.


دلیل دیگر آنست که رب العزة فرمود: یریدون أنْ یبدلوا کلام الله بیگانگان میخواهند که کلام خداى را تبدیل کنند و از نسق خود بگردانند. این تبدیل که رب العزة اضافت با ایشان کرد ناچار در کلامى است بایشان رسیده نه در معنى که بذات بارى قائم است و بایشان نارسیده، و آن کلام که بایشان رسید جز حرف و صوت نیست.


سدیگر دلیل آنست که رب العالمین با موسى فرمود لیلة النار که: إنی أنا الله اجماع است که موسى بحقیقت کلام بارى شنید، و معلوم است که بسمع وى جز حرف و صوت نرسید.


چهارم دلیل آنست که الله فرمود: قلْ لئن اجْتمعت الْإنْس و الْجن على‏ أنْ یأْتوا بمثْل هذا الْقرْآن.. اهل لغت و ارباب صناعت متفق‏اند که «هذا» اشارت فرا حاضر است اگر کلام خداوند آن معنى است که بذات او قائم است نه این حروف که مى‏بینند و مى‏خوانند پس اشارت باطل است و فایده آیت ضایع، و جل کلام البارئ ان یحمل على ما لا یفید.


پنجم دلیل خبر است از مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود


قال: «و من قرأ القرآن فاعربه فله بکل حرف خمسون حسنة و من قرأه و لحن فیه فله بکل حرف عشر حسنات اما انى لا اقول «الم» حرف بل الف حرف و لام حرف و میم حرف».


و قیل: حم» اسم القرآن، اى هذا القرآن تنْزیل من الرحْمن الرحیم ثم فسر فقال: کتاب فصلتْ آیاته بالامر و النهى و الحلال و الحرام و الوعد و الوعید و قیل: فصلت آیاته بفواصل فصاحت و بلاغة و اعجاز و قیل: فصلتْ آیاته اى انزلت متفرقة. قرْآنا عربیا بلسان العرب، لقوْم یعْلمون العربیة، و قرآنا نصب على المدح. و قیل: على التمییز. و قیل: نصب على الحال.


بشیرا و نذیرا صفتان للقرآن، اى یبشر المومنین و ینذر الکافرین بما فیه من البشارة و النذارة فأعْرض أکْثرهمْ اى اعرض اکثر اهل مکة عن قبوله و اتباعه.


و قیل: اعرض اکثر العرب، فهمْ لا یسْمعون اى لا ینتفعون بسماعه و لا یعلمون به.


و قیل: اذا تلاه النبى (ص) لا یصغون الیه تکبرا. و قیل: لا یسْمعون اى لا یقبلون کقوله: سمع الله لمن حمده اى قبل الله.


و قالوا قلوبنا فی أکنة واحد الاکنة کنان و هو الجعبة، مما تدْعونا إلیْه من التوحید فلا نفهمه و لا نعیه، و فی آذاننا وقْر اى صمم فلا نسمع ما تقول، و المعنى: انا فى ترک القبول منک بمنزلة من لا یفهم و لا یسمع. و منْ بیْننا و بیْنک حجاب اى خلاف فى الدین و مانع یمنعنا عن اتباع امرک. قالوا ذلک استهزاء و ان کان حقا بدلیل قوله: و إذا قرأْت الْقرْآن جعلْنا بیْنک و بیْن الذین لا یوْمنون بالْآخرة حجابا مسْتورا و قیل: انما قالوا ذلک لیویسوا رسول الله (ص) عن قبولهم دینه. فاعْملْ انت على دینک، إننا عاملون على دیننا. و قیل: «فاعمل» فى ابطال امرنا، إننا عاملون فى ابطال امرک.


قلْ إنما أنا بشر مثْلکمْ فى الطبع و الجنس، یعنى انا کواحد منکم و لولا الوحى ما دعوتکم، یوحى‏ إلی أنما إلهکمْ إله واحد اى لست بملک و لا ملک و لا اطلب بمقالتى ریاسة، کقول نوح: و لا أقول إنی ملک انما اعلمکم ما یوحى الى ان المعبود اله واحد. قال الحسن: علمه الله التواضع بقوله: قلْ إنما أنا بشر مثْلکمْ.


فاسْتقیموا إلیْه اى توجهوا الیه بالطاعة و لا تمیلوا عن سبیله، و اسْتغْفروه اى آمنوا به لتستحقوا مغفرته، و ویْل للْمشْرکین.


الذین لا یوْتون الزکاة قال ابن عباس یعنى الذین لا یقولون لا اله الا الله و هى زکاة الانفس، و المعنى لا یطهرون انفسهم من الشرک بالتوحید فانما المشرکون نجس. و قال الحسن و قتادة: لا یعتقدون وجوب الزکاة. و کان یقال: الزکاة قنطرة الاسلام فمن قطعها نجا و من تخلف عنها هلک. و همْ بالْآخرة همْ کافرون یعنى بالبعث بعد الموت و الثواب و العقاب.


ذکر زکاة در قرآن بر دو وجه است: یا در نماز پیوسته یا منفرد گفته، آنچه در نماز پیوسته چنانست که الذین یقیمون الصلاة و یوْتون الزکاة هذا و اشباهه. مراد باین زکاة مال است که الله فرض کرده بر خداوندان مال. و آنچه منفرد گفته چنانست که و حنانا منْ لدنا و زکاة خیْرا منْه زکاة و ما آتیْتمْ منْ زکاة قدْ أفْلح منْ تزکى مراد باین پاکى است و زیادتى و دین دارى یعنى دین اسلام که زکاة قطره آنست.


إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهمْ أجْر غیْر ممْنون اى غیر مقطوع و لا منقوص و لا ممنون به علیهم. سدى گفت: این آیت در شأن بیماران و زمنان و پیران ضعیف فرو آمد، ایشان که از بیمارى و ضعیفى و عاجزى از طاعت و عبادت الله باز مانند و باداء حق وى نرسند و بآن سبب اندوهگن و غمگین باشند. رب العالمین ایشان را در ان بیمارى همان ثواب مى‏دهد که در حال صحت بطاعت و عبادت مى‏داد. مصطفى (ص) فرمود: «ان العبد اذا کان على طریقة حسنة من العبادة ثم مرض قیل للملک الموکل به: اکتب له مثل عمله اذ کان طلیقا حتى اطلقه او اکفته الى»


و فى روایة اخرى قال (ص): «ما من احد من المسلمین یصاب ببلاء فى جسده الا امر الله عز و جل الحافظین الذین یحفظانه فقال: اکتبا لعبدى فى کل یوم و لیلة مثل ما کان یفعل من الخیر ما دام فى وثاقى»


عبد الله مسعود گفت: با رسول خدا (ص) نشسته بودیم که رسول بر آسمان نگرست و تبسم کرد، گفتیم: یا رسول الله از چه تبسم فرمودى و چه حال بر تو مکشوف گشت، گفت: عجب آید مرا از بنده مومن که از بیمارى بنالد و جزع کند اگر بدانستى که او را در ان بیمارى چه کرامت است و با الله چه قربت، همه عمر خود را بیمارى خواستى، این ساعت که بر آسمان مى‏نگرستم دو فرشته فرو آمدند و بنده‏اى که پیوسته در محراب عبادت بود او را طلب کردند در ان محراب و نیافتند بیمار دیدند آن بنده را و از عبادت باز مانده، فرشتگان بحضرت عزت بازگشتند گفتند بار خدایا فلان بنده مومن هر شبانروزى حسنات و طاعات وى مى‏نوشتیم اکنون که او را در حبس بیمارى کردى هیچ عمل و طاعت وى نمى‏نویسیم، از حق جل جلاله فرمان آمد که: اکتبوا لعبدى عمله الذى کان یعمل فى یومه و لا تنقصوا منه شیئا فعلى اجر ما حبسته و له اجر ما کان صحیحا.


مجاهد گفت: لهمْ أجْر غیْر ممْنون اى غیر محسوب یعنى که نعمت دنیا ایشان را از ثواب آن جهان بنه انگارند.


قلْ أ إنکمْ لتکْفرون بالذی خلق الْأرْض فی یوْمیْن استفهام بمعنى انکارست و معنى آنست که: مى کافر شوید بآن خداوند که قدرت وى اینست که زمین را بدو روز بیافرید؟ یعنى روز یکشنبه و روز دوشنبه. اگر خواستى بیک لحظه بیافریدى، لکن خواست که با خلق نماید که سکونت و آهستگى به از شتاب و عجلت، و بندگان را سنتى باشد بسکونت کار کردن و راه آهستگى رفتن. و تجْعلون له أنْدادا شرکاء و اشباها، ذلک رب الْعالمین خالق جمیع الموجودات و سیدها و مربیها.


و جعل فیها رواسی منْ فوْقها اى جبالا ثوابت من فوق الارض، و بارک فیها بما خلق فیها من البحار و الانهار و الاشجار و الثمار انبت شجرها من غیر غرس و اخرج زرعها من غیر بذر و جعل فیها معادن الذهب و الفضة و سائر الفلزات، و قدر فیها أقْواتها یعنى ارزاق العباد و البهائم: تقول: قاته یقوته، اذا رزقه و اجرى علیه، و اقاته اذا جعله ذا قوت، و الله عز و جل مقیت. قال الضحاک: قدر فى کل بلدة ما لم یجعله فى الأخرى لیعیش بعضهم من بعض بالتجارة من بلد الى بلد و قال الکلبى: قدر الخبز لاهل قطر و التمر لاهل قطر و الذرة لاهل قطر و السمک لاهل قطر و کذلک اخواتها.


فی أرْبعة أیام اى فى تتمة اربعة ایام هذا کقول القائل: سرت من البصرة الى بغداد فى عشر و الى الکوفة فى خمس عشرة معنى آیت آنست که: رب العزة زمین را بیافرید بدو روز روز یک شنبه و دوشنبه و تقدیر اقوات و ارزاق کرد در تمامى چهار روز یعنى روز سه شنبه و چهار شنبه.


روى عن ابن عباس قال: سمعت رسول الله (ص) و انا ردیفه یقول: «خلق الله الارواح قبل الاجسام باربعة آلاف سنة و خلق الارزاق قبل الارواح باربعة آلاف سنة «سواء» لمن سأل و لمن لم یسئل و انا من الذین لم یسئلوا الله الرزق و من سأل فهو جهل منه».


قراءت عامه قرا «سواء» نصب است بر مصدر یعنى استوت سواء.


و قیل معناه: جعلنا الاقوات المقدرة محتومة سواء لمن سأل أ و لم یسئل طلب او لم یطلب عاجزا کان الانسان أو حیولا. ابو جعفر «سواء» بجر خواند بر نعت ایام، و معنى آنست که: تقدیر ارزاق کرد در چهار روز راست نه بیش نه کم. آن گه فرمود: «للسائلین» پرسندگان را مى‏گویم که مى‏پرسند که چون بود. بر رفع نیز خوانده‏اند، و معنى آنست که: الرزق المقدر سواء للمسترزق و الساکت.


ثم اسْتوى‏ إلى السماء یعنى عمد و صعد و هی دخان بعد. قال ابن عیسى الدخان جسم لطیف مظلم متفش. و قیل: هو بخار الماء.


یروى «ان اول ما خلق الله عز و جل العرش على الماء و الماء ذاب من جوهرة و هى کانت یاقوتة بیضاء فاذابها ثم القى فیها نارا ففار الماء و اجفآء غثاء فخلق الارض من الغثاء لم یبسطها ثم استوى الى الدخان الذى ثار من الماء فسمکه سماء ثم بسط الارض فکان خلق الارض قبل خلق السماء و بسط الارض و إرساء الجبال فیها و تقدیر الارزاق و خلق الاشجار و الدواب و البحار و الانهار بعد خلق السماء»


لذلک قال الله عز و جل: و الْأرْض بعْد ذلک دحاها هذا جواب عبد الله بن عباس، لنافع بن الازرق الحرورى.


فقال لها و للْأرْض ائْتیا طوْعا أوْ کرْها قال ابن عباس: قال الله عز و جل: ائْتیا اى جیئا بما خلقت فیکما اما انت یا سماء فاطلعى شمسک و قمرک و نجومک و انت یا ارض فشققى انهارک و اخرجى ثمارک و نباتک و قال لهما: افعلا ما آمرکما طوعا و الا ألجأتکما الى ذلکما حتى تفعلاه کرها فاجابتا بالطوع و قالتا أتیْنا طائعین اى جئنا بما احدثت فینا مستجیبین لامرک. یقال اجابه من الارض الاردن من بلاد الشام فسمى لسان الارض. و قیل: اجاب و نطق من الارض موضع الکعبة و من السماء ما بحذائها فجعل الله لها حرمة على سائر الارض.


فقضاهن سبْع سماوات اى اتمهن و فرغ من خلقهن فی یوْمیْن اى فى الیومین الباقیین من الایام الستة یوم الخمیس و یوم الجمعة. قال ابن عباس: ابتداء الله عز و جل بخلق الارضین یوم الاحد فخلق سبع ارضین فى یوم الاحد و یوم الاثنین، ثم جعل فیها رواسى من فوقها و بارک فیها و قدر فیها اقواتها، ارسى الجبال و شق الانهار و غرس الاشجار و جعل المنافع فى یومین یوم الثلاثاء و یوم الاربعاء، ثم استوى الى السماء فخلقها سبع سماوات فى یوم الخمیس و یوم الجمعة و خلق آدم فى آخر ساعة من یوم لجمعة و فیها تقوم الساعة قال فلذلک سمیت الجمعة لانه اجتمع فیها الخلق و أوْحى‏ فی کل سماء أمْرها اى امر اهل کل سماء امرهم من العبادة و قال ابن عباس: خلق ما فى کل سماء خلقها من الملائکة و ما فیها من الشمس و القمر و النجوم و البحار و جبال البرد و ما لا یعلم الا الله فذلک امرها. و قال مقاتل: اوحى الى کل سماء ما اراد من الامر و النهى. و زینا السماء الدنْیا بمصابیح اى بکواکب فتضی‏ء فى اللیل کالمصابیح. «و حفظا» یعنى: و حفظناها حفظا، اى حفظناها بالکواکب من مسترقى السمع، کقوله: و حفظْناها منْ کل شیْطان رجیم و حفْظا منْ کل شیْطان مارد و جعلْناها رجوما للشیاطین قیل: خلقت الکواکب للزینة و الحفظ جمیعا. «ذلک» الذى ذکر من صنعه تقْدیر الْعزیز فى ملکه «العلیم» بخلقه.


فإنْ أعْرضوا عن الایمان بعد هذا البیان، فقلْ أنْذرْتکمْ صاعقة مثْل صاعقة عاد و ثمود الصاعقة عند العرب عذاب معه صوت، و اکثر ما یقولونه اذا کان مع الصوت نار. «إذ جاءتهم» یعنى عادا و ثمود، الرسل منْ بیْن أیْدیهمْ و منْ خلْفهمْ اراد بقوله: منْ بیْن أیْدیهمْ الرسل الذین ارسلوا الى آبائهم من قبلهم، و منْ خلْفهمْ یعنى و من بعد الرسل الذین ارسلوا الى آبائهم، الذین ارسلوا الیهم هود و صالح فالکنایة فى قوله: منْ بیْن أیْدیهمْ راجعة الى عاد و ثمود و فى قوله: و منْ خلْفهمْ راجعة الى الرسل.


ألا تعْبدوا یعنى بان لا تعبدوا إلا الله قالوا لوْ شاء ربنا منا الایمان الذى تدعون انه یریده بارسالکم لأنْزل ملائکة بدل هولاء الرسل فلم یتخالجنا شک فى امرهم.


فإنا بما أرْسلْتمْ به کافرون اى انا بما تدعون انکم ارسلتم به کافرون، کقوله: یا أیها الذی نزل علیْه الذکْر... و هذا واسع فى کلام العرب.


روایت کنند از جابر بن عبد الله و از محمد بن کعب القرظى که جمع قریش روزى بهم نشسته بودند با یک دیگر میگفتند: این کار محمد بر ما مشکل شد و نفرى از عزیزان ما چون حمزه عبد المطلب و عمر خطاب و دیگران با دین وى گشتند و کار وى روز بروز بالا میگیرد، کسى باید که در کهانت و سحر دستى دارد و صنعت شعر نیکو داند تا با وى سخن گوید و باز داند که مادت علم وى از کجاست و حاصل دعوى وى چیست. عتبة بن ربیعه برخاست گفت: کار منست که من شعر شنیده‏ام و در سحر و کهانت بیگانه نباشم، اگر سخن محمد ازین جنس است بر من پوشیده نشود.


و رسول صلوات الله و سلامه علیه تنها بمسجد نشسته بود عتبه بیامد و با رسول علیه السلام برفق و بحرمت سخن در گرفت گفت: یا محمد ما ترا از خویشتن دانیم و مکانت و منزلت خود در نسب قریش شناخته‏ایم: اما کارى عظیم با ایشان بر دست گرفته‏اى، جمع ایشان پراکنده کردى، پیران ایشان را حرمت برداشتى، خدایان ایشان را عیب کردى، دین پدران بباد بردادى، اکنون چند سخن از من بشنو و در ان نظرى کن، چند چیز بر تو عرضه کنم و اختیارى بکن. رسول (ص) فرمود: قل یا ابا الولید هان بگو تا چه خواهى گفت اى بو الولید. عتبه گفت: یا ابن اخى اگر این کار که بیش گرفته‏اى و این دین که تو آورده‏اى مقصود تو جمع مال است ما ترا چندان مال جمع کنیم که در قریش هیچ کس از تو توانگرتر نباشد، و اگر شرف و سیادت و سرورى میخواهى ما ترا بر همه قریش لا بل بر همه عرب سرور و مهتر کنیم، و اگر غلمت شهوت ترا رنجه میدارد ده زن از کرایم قریش بزنى بتو دهیم، و اگر ریى بتو مى‏آید از روى کهانت ترا درمان ساز پدید کنیم، اگر شعرست که در صدر تو میجوشد، عجب نیست که شما بنى عبد المطلب را در شعر آن قوت و قدرت هست که دیگران را نیست، و رسول خدا خاموش همى بود تا سخن بآخر راند. آن گه فرمود: یا با الولید همى بگفتى و از گفت خود فارغ شدى؟ گفت: نعم فارغ شدم حضرت مصطفى علیه الصلاة و السلام گفت اکنون از من بشنو تا من نیز خواندنى برخوانم، در گرفت گفت: بسْم الله الرحْمن الرحیم، حم، تنْزیل من الرحْمن الرحیم، کتاب فصلتْ آیاته قرْآنا عربیا.. تا آخر این آیت برخواند که فإنْ أعْرضوا فقلْ أنْذرْتکمْ صاعقة مثْل صاعقة عاد و ثمود و گفته‏اند، تا آیت سجده بر خواند و رسول علیه السلام سجود تلاوة کرد، و عتبه در شنیدن کلام حضرت خداوند جل جلاله چنان مبهوت و مدهوش گشت که جاى سخن در وى نماند و بآخر دست بر دهن رسول نهاد و گفت: بحق رحم که نیز نخوانى که طاقتم برسید و درین سخن سرگردان و حیران شدم. برخاست و چون متحیرى بخانه خود باز شد و بانجمن قریش که در انتظار وى بودند بازنگشت. بو جهل گفت: اى معشر قریش عتبه بر ما بازنگشت ترسم که صابى شد و در طعام محمدش رغبت افتاد، همه برخاستند و بخانه عتبه شدند بو جهل او را گفت: ترانه بران صفت مى‏بینیم که برفتى، همانا که بطعام محمد رغبت کردى و باو میل دارى، اگر ترا حاجت است تا ترا چندان مال دهیم که از طعام محمد بى‏نیاز شوى. عتبه از ان سخن در خشم شد و سوگند یاد کرد که هرگز با محمد سخن نگوید، آن گه گفت: من سخن خویش با محمد بگفتم و او بجواب من سورتى بر خواند، و الله که هرگز مانند آن سخن نشنیدم! نه شعر بود و نه سحر و نه کهانت، کار بجایى رسید که دست بر دهن وى نهادم و او را سوگند دادم که بس کند خواندن آن که حیران شده بودم و دلم زیر زبر گشته. اکنون میگویم شما را اگر فرمان من برید: راى من آنست که این مرد را فرو گذارید با دین خویش و تعرض او نرسانید و بر عداوت او نکوشید که آن سخن که من از وى شنیدم ناچار آن را عاقبتى است و در ان بسته‏کارى و چیزى، او را بعرب باز گذارید، اگر عرب بدو دست یابند خود شغل شما کفایت کردند و اگر او بر عرب دست یابد ملک او ملک شماست عز او عز شما. بو جهل گفت: چنان مى‏دانم که سحر او در تو اثر کرده و ترا از حال خود بگردانیده. عتبه گفت راى من اینست، شما هر چه خواهید میکنید.


فأما عاد فاسْتکْبروا فی الْأرْض بغیْر الْحق طلبوا العلو بغیر وجهه لانهم طلبوه بمخالفة الرسل و عاقبة ذلک الذل و الصغار، و قالوا منْ أشد منا قوة اى نحن نقدر على دفع العذاب عنا بفضل قوتنا، و کانوا ذوى اجسام طوال و خلق عظیم ینزعون الصخرة من الجبل و یدخلون اقدامهم فى الارض و کان طول کل واحد منهم ثمانیة عشر ذراعا، قال الله تعالى ردا علیهم: أ و لمْ یروْا أن الله الذی خلقهمْ هو أشد منْهمْ قوة و اوسع قدرة. و کانوا بآیاتنا یجْحدون هذه‏ معطوفة على قوله: فاسْتکْبروا.


فأرْسلْنا علیْهمْ ریحا صرْصرا اى عاصفا شدید الصوت، مشتق من الصریر و قیل: هى الریح الباردة مشتق من الصر و هو البرد الشدید الذى یحرق کما تحرق النار و جاء فى التفسیر انها الدبور. فی أیام نحسات یقال: کانت آخر شهر صفر اولها یوم الاربعاء سبع لیال و ثمانیة ایام. و قیل: کانت آخر شوال من الاربعاء و ما عذب قوم الا فى یوم الاربعاء. قرأ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب: «نحسات» بسکون الحاء. و قرأ الآخرون بکسر الحاء، نحس، اى مشومات ذات نحوس علیهم لیس فیها من الخیر شى‏ء یقال: نحس، اى صار ذا نحس فهو نحس و التسکین تخفیفه قال الضحاک: امسک الله عنهم المطر ثلث سنین و دامت الریاح علیهم من غیر مطر. لنذیقهمْ عذاب الْخزْی اى عذاب الهوان و الذل فی الْحیاة الدنْیا و لعذاب الْآخرة أخْزى‏ اشد اهانة و اکثر اذلالا و همْ لا ینْصرون لا یمنع العذاب عنهم.


و أما ثمود فهدیْناهمْ اى دعوناهم و بینا لهم سبیل الخیر و الشر و دللناهم الى طریق الرشد فعدلوا عنه الى طریق العمى، هذا کقوله: إنا هدیْناه السبیل إما شاکرا و إما کفورا. و قوله: فاسْتحبوا الْعمى‏ على الْهدى‏ اى اختاروا الکفر على الایمان، فأخذتْهمْ صاعقة الْعذاب الْهون اى ذى الهوان. و الهون الهوان و هو الذى یهینهم و یخزیهم. قیل: هى صیحة کانت من السماء، بما کانوا یکْسبون باختیارهم الکفر و نجیْنا الذین آمنوا یعنى آمنوا بصالح اى نجیناهم من تلک الصاعقة، و کانوا یتقون الشرک.


و یوْم یحْشر أعْداء الله قرأ نافع و یعقوب: «نحشر» بالنون و فتحها و ضم الشین، «أعداء» بالنصب. و الباقون «یحشر» بالیاى و ضمها و فتح الشین، «أعداء» بالرفع، اى یجمع أعداء الله إلى النار فهمْ یوزعون اى یمنعون من التفرق. و قیل الوزع الحبس، یعنى یحبس اولهم على آخرهم لیتلاحقوا.


حتى إذا ما جاوها اى جاءوا النار، شهد علیْهمْ سمْعهمْ و أبْصارهمْ و جلودهمْ اى بشراتهم بما کانوا یعْملون قال اهل التفسیر: المراد بالجلود الفروج ان الله عز و جل حیى یکنى روى عن عبد الله بن مسعود رضى الله عنه قال: یجادل المنافق عند المیزان و یدفع الحق و یدعى الباطل فیختم على فیه ثم تستنطق جوارحه فتشهد علیه ثم یطلق فیقول: بعدا لکن و سحقا، فعنکن کنت اناضل، اى اجادل.


و فى الخبر: «اول ما یتکلم من الانسان فخذه من رجله الشمال».


و قالوا لجلودهمْ لم شهدْتمْ علیْنا قالوا أنْطقنا الله الذی أنْطق کل شیْ‏ء ناطق هو خلقکمْ أول مرة غیر ناطق ثم انطقکم، و إلیْه ترْجعون اى کما احیاکم کذلک یعیدکم. و یحتمل ان الکلام تم عند قوله: أنْطق کل شیْ‏ء ثم استأنف فقال الله: و هو خلقکمْ أول مرة فى الدنیا و إلیْه ترْجعون فى العقبى.


و ما کنْتمْ تسْتترون قال عبد الله بن مسعود: کنت مستترا باستار الکعبة فاذا ثلاثة نفر کثیر شحم بطونهم قلیل فقه قلوبهم قرشیان و ختن لهما ثقفى او ثقفیان و ختن لهما قرشى فقال احدهم: هل یسمع الله ما نقول؟ فقال احدهما: ارى انه یسمع اذا جهرنا و لا یسمع اذا اسررنا، و قال الثانى: ان کان یسمع اذا جهرنا فانه یسمع اذا اسررنا، فاتیت رسول الله (ص) فاخبرته فنزلت: و ما کنْتمْ تسْتترون اى ما کنتم تستخفون من أنْ یشْهد علیْکمْ سمْعکمْ و لا أبْصارکمْ و لا جلودکمْ «لا» فى الموضعین زائدة زیدتا تأکیدا للنفى، و المعنى: لم یکن یمکنکم ان تستروا اعمالکم عن أعضائکم لانها اعوانکم فجعلها الله شهودا علیکم. و قیل معناه: ما کنتم تخافون فتحذروا ان یشهد علیکم سمعکم و ابصارکم و جلودکم. و قیل معناه: و ما کان قصدکم باستتارکم وقت المعاصى ان تستروها من الجوارح فان ذلک غیر ممکن، لکن ظننتم انکم تسترونها عن الله و هو قوله: و لکنْ ظننْتمْ أن الله لا یعْلم کثیرا مما تعْملون. و ادخل الکثیر لان الرجلین اتفقا على ان الله یعلم ما یجهر به و اختلفا فى علمه بما یسر به.


و ذلکمْ ظنکم الذی ظننْتمْ بربکمْ أرْداکمْ اى ظنکم ان الله لا یعلم ما تعملون اهلککم و طرحکم فى النار. یقال الظن ظنان: ظن ینجى و ظن یردى، فاما الذى ینجى فکقوله: یظنون أنهمْ ملاقوا ربهمْ ظننْت أنی ملاق حسابیهْ و أنا ظننا أنْ لنْ نعْجز الله فی الْأرْض و اما الذى یردى فهو الذى هاهنا. فأصْبحْتمْ من الْخاسرین الهالکین المغبونین.


ثم اخبر عن حالهم فقال: فإنْ یصْبروا فالنار مثْوى لهمْ یعنى: ان یصبروا او یجزعوا فالنار مسکن لهم. و قیل: ان یصبروا على آلهتهم لقوله: أن امْشوا و اصْبروا على‏ آلهتکمْ. و إنْ یسْتعْتبوا فما همْ من الْمعْتبین یعنى: و ان یستقیلوا فما هن من المقالین.


و قیل: الاستعتاب طلب الرضا. و المعنى: ان یطلبوا الرضا فما هم بمرضى عنهم. و قیل معناه: ان یسئلوا ان یرجع بهم الى ما یحبون لهم لم یرجع بهم. و قیل: ان یعتذروا فما هم ممن یقبل عذرهم. یقال: استعتبه، اى طلب منه الرجوع الى الرضا. و اعتبه، اى ازال عنه المکروه و عاد به الى المحجوب. و قولهم: لک العتبى، اى الرجوع الى ما تحب. و قرئ فى الشواذ: و ان یستعتبوا فما هم من المعتبین یعنى: و ان اقیلوا فما هم من التائبین المرضین، کقوله عز و جل: و لوْ ردوا لعادوا لما نهوا عنْه.